آنه شرلی: نقش اول رمان. او دختری پرورشگاهی است که به وسیله متیو و ماریلا کاتبرت پذیرفته و در دشت آنها، گرین گیبلز، بزرگ میشود. کتاب راجع به آنه و اشتباهات اجتماعی وی است که سعی میکند به سرعت قوانین رفتار اجتماعی را یاد بگیرد. مانند مذهب و اخلاق که بچه های دیگر هم باید در طول بزرگ شدن آنها را یاد بگیرند. او رفتار های متفاوتی نسبت به دیگران دارد که ناشی از احساسات منحصر به فرد وی است. آنه لجوج، پرشور، صادق و با هوش است. او عاشق زیبایی و تخیل است و میخواهد انسان خوبی باشد. 

ماریلا کاتبرت: زنی مجرد که آنه را بزرگ میکند. او با برادرش که او نیز ازدواج نکرده در گرین گیبلز زندگی میکند. ماریلا بلند قد و راست قامت، با چهره ای عبوس است. این فیزیک منعکس کننده رفتار اوست. گرچه ماریلا معمولا احساساتش را بروز نمی دهد، ولی دارای قلب رعوف و مهربانیست. او بزرگ شدن آنه را می بیند، به او عشق می ورزد و در در طول داستان رعوف تر و خوش برخورد تر میشود.

متیو کاتبرت: یک مرد مجرد شصت ساله که با خواهرش ماریلا در گرین گیبلز زندگی میکند. متیو به شدت خجالتی و کمی افسرده است. با اینکه او از زنان وحشت دارد ولی بعد از دیدن آنه فورا دوستدار او میشود و در نگهداری او پیش ماریلا پافشاری میکند. در نظر آنه متیو شخصی بی آلایش است و وقتی که آنه به یک گوش شنوا احتیاج دارد متیو از کمک به آنه دریغ نمیکند.

دیانا بری: بهترین دوست آنه. او دختری تپل و زیباست که هم سن آنه است و در نزدیکی گرین گیبلز، در Orchard Slope زندگی میکند. آنه و دیانا پس از اولین دیدار بلافاصله بهترین دوستان برای هم می شوند. نقاط تفاهم زیاد و قسمی که خوردند عامل این موضوع است. اگرچه او دختر خوبیست؛ اما فاقد خیال پردازی، هوش و استقلال آنه است.

گیلبرت بلایت: شخصی خوش تیپ و باهوش که پس از اینکه طی یک حماقت موهای قرمز آنه را مسخره میکند، تبدیل به دشمن سرسخت آنه میشود. آنه قسم میخورد که هرگز با گیلبرت صحبت نکند ولی وقتی که گیلبرت او را از رودخانه نجات میدهد آنه تصمیم میگیرد که قسمش را بشکند. آنه برای به دست آوردن جایگاه شاگرد ممتاز با گیلبرت رقابت میکند و در آخر کتاب ، آنه تصمیم میگیرد که مهربان تر باشد و بنابراین آنه و گیلبرت با هم دوست میشوند.در آخر کتاب سوم تصمیم میگیرد با آنه ازدواج کند.

خانم ریچل لیند: فضول محله. او آنطرف گرین گیبلز با شوهر صبورش، توماس زندگی میکند. او فردی مهربان، بی باک و دوست ماریلاست. او با همه رک است.

خانم موریل استیسی: معلم آنه. خانم استیسی بعد از اینکه آقای فلیپ برکنار شد به عنوان معلم انتخاب شد. روش تدریس او غیر معمول است. او روش تدریس لیبرال(آزادی خواه) دارد و این باعث نگرانی بعضی خانواده های اونلی و البته خانم ریچل شده. ولی تمام دانش آموزان او را دوست دارند. او الگوی خوبی برای آنه است

خانم آلن: همسر کشیش جدید. آنه او را به خاطر جوانمردی اش، زیبایی اش و نیکی اش تحسین میکند و غالبا پیش او برای راهنمایی می رود.

آقای آلن: کشیش جدید اونلی. آقای آلن  مرد خوبی است و رهبر خوبی برای اونلی است. او و همسرش را به خاطر وظیفه شناسی درکلیسا تقدیر کردند.

خانم بری: مادر دیانا بری. او مادری سخت گیر است و به شدت بر فرزندانش نظارت دارد. او تمام مدت دنبال فرزندانش است و حتی قوانین سختی برایشان وضع میکند. به هین دلیل هم وقتی آنه اشتباه کرد او را محکوم کرد.

عمه جوزفین: عمه پیر دیانا. او زنی ثروتمند است و در یک عمارت زندگی می کند. او از مردم انتظار دارد که کارهایش را انجام دهند. به دلیل چابکی و خوش رویی آنه، عمه جوزفین همیشه مشتاق دیدار اوست.

مینی می: خواهر کوچک دیانا. او یک کاراکتر مهم است که در احیای دوستی آنه و دیانا نقش داشته. وقتی که مینی می میریض بوده، آنه جانش را نجات میدهد. وقتی خانم بری میفهمد برداشت متفاوتی نسبت به آنه پیدا میکند و دوباره به دیانا اجازه میدهد که با آنه دوست باشد.

استلا مینارد:یکی از دوست های آنه در آکادمی کویین است.استلا باچشم ها ی تیره و صورت گلگونش رویاهایی را در دل می پروراند که همچون تخیلات آنه ،رنگین و زیبا بود.در سال دوم ردموند به ردموند می آید.

پریسیلا گرانت:او هم یکی دیگر از دوستان آنه در آکادمی است.در کتاب سوم با آنه به ردموند میرود.پریسیلای رنگ پریده با آن چهره روحانیش دختری سرشار از انرژی است.