امــیــد ســبــز ...
مـهـتاب آرآمـ آرآمـ از پشتــ کوهـ هایـ خیــآلـ بانــو بیــرون می آیــد ...
شبـ نرم نرمک او را در آغوش میگیرد ،چشمـهآیش را آرآم می بندند و به سوی سرزمین خیال پرواز میکند ...
در این شبـ تاریک مهتابی ،در کنار این دریای خروشان آرام آرام روزهای خوش کودکی آشــکآر میشود ...
بانو ،به یاد بیاور ...شبی گرم در یتیم خانه ای کوچک و نمور ،آنـ هنگآمـ که مدیر به دختر لرزان لاغر گفت بایـد اینجا را ترک و کند و به خانه ای سبز ،در جزیره ای شرقی عزیمت کند ...
دختر کوچک خیالبافی را پیشه کرد و زودتر از موعود به آن خانه کوچ کرد ...
بـه یاد بیاور آن ایستگاه کوچک قدیمی سبز ،آن درخت گیلاس رویایی ،و تو در انتظار او بودی ...
صدای برگ زیر پای اسبی رام شده ،و سوار او پیرمردی .
پیرمردی تنها و خجالتی .
او جلو آمد و تو را به سوی خانه ای "بالاخره "واقعی هدایت کرد .و قلب او مالامال از محبت تو بود ...
و ماریلای سختگیر ...اما با قلبی لطیف ...و او شیروانی سبز را از وجود تو عطر آگین کرد ...
آن اتاق کوچک و سفید ،دیوارهایی برهنه از محبت و لذت ،اتاق سبز ،اوه ببخشید ،اتاق شیروانی سبز ...
شـآهـد لحظه به لحظه تکاپو تو بود ...و تو انجا بودی ...
رو به روی آینه ای کوچک پر از امید ...
آینه سالها نظاره کرد ...نظار کرد چگونه تکامل یافتی ،چگونه زنـدگی را آغاز کردی ...
اکنون آینه ،سالهاست زنگار گرفته است ...اتاق کوچک تو در شن های ماسه ای جزیره کوچک مدفون شده است ...
خانه کوچک سالهاست نظاره گر رفت و امد کسان دیگری شده است ...
آن خانه ...تولد دوباره تو ...
و خیالهایت را آرام بباف ...تا شاید از پس آن بتوانی دوباره کودکی 11 ساله را نظاره کنی که با امیدی سبز رو به رو بود ...
----------------------------------------------
+ســیــلآم ....اول از همه بسی خوشحالم چون معدلم 20 شد !!!!!!!!!!!!!!!!!:)
+من این شعرم رو خیلییییییییییییییی دوست دارم ...میدونم ب خوبی قبلی ها نیس ولی اگه شوما هم بدونید من این رو در چ وضعیتی نوشتم حتما عاشقش میشید :دی
من این رو سر کلاس دفاعی در حالی که درس میداد نوشتم !:دیـ
+خو دیگه نظر بزارید ...:دیــ

آنه،دختری از سرزمین خیال.