نشسته ام تنها در سکوت ناگفته ها ناگهان شب شد پیدا منظر چشمم که سحرانگیز و زیبا بود

گم شد دانستم زمان این نادیده ای ناایستاده چه بی مهر و قهار است،چه رعد آسا و فرار

است گفتم زمان را سدی باید ،زمان را پهلوانی باید که باز ایستاند.