قــصــه

امــروز میــخوام یکـــ قــصــه ایــ براتــون بــگــم :

یــک ســرزمیـــن صــورتــی ،با ابــرهای مــخــمــلی،با درخــتــآنی از جــنــس ســپیــدار،با بادهــآیــی فــروزآن ،با دریایـــی بنــفــشــه ای ،با خــآنه ایــ رویــآیـــی به همــراه بــانویــی آســمـآنــی ...


لــوســی هــرروز در ایــوان خــانــه رویــآها می نــشیــند و میــنویــسد...

گــاهــی اوقــآت هـم گوش میدهــد ...

بــه صــدای اواز پــســرک خیــآلــباف زیــر ســپــیدار های رقــصــآن در بــآد 

بــه صــدای خــنـده دخــتــرک موقــرمـزش

بــه صــدایــی از انــسوی اقــیانـوس کــبیــر

و بــه صــدای غــرولــنــد هــآی مــن


ایــنــجا ســرزمــین خیــآل ،دنــیــآی مــن است 

اما همـیشه در دلـ غرولنـدهای من هـم لبــخندی پنهان است ...

کی میــتواند در کنار لوسـی ،آنــه و والتــر باشد و شــاد نباشد ؟

اما چــنــد وقــتی است آواز رفــتن به گـوش لـوسی من میـرسد ...

اوازی کـه خــود طــرفدارهـآیـش به صــدا در اورده اند ...


دنیـای گـرین گیــبلز دارد از هـم میپاشد ...

سرزمین سپیدارهای رقصانش پژمرده شده اند ...

والتر اندوهـگین است زیراکه خواهرش در راه رفتن است ...


اما لوسی از رفتن او غمگین نیست ،

بانو میداند که این برای" سحـر بلایت" بهتر است 

و هنگامی که من ناامید به سوی لوسی رفتم 

او لبخــند زد ،فــقــط لبخند زد ...


تنــهای تنهــا در دل این سیاهی مهربان شب ؟

شاید رفتن برای او خوب باشد اما برای تو نه ...


بـله ...سحر رفت...سحر به دنبال برادرش رقصان در باد رفت ...

به همان راحتی که برادرش در پیـچ جاده گـم شد ...

او دیگر سرگردان نیست و این برای او بهتر است ...


ملــیــکا،بانویـ سرزمیــن خــیآل ...تو نیز سرگردانی پیشه کردی ؟

اما تو نباید رفتن در پیش گیری ...تو جلو رفتن را پیش میگری...

چون این در طبیعت توست ،من عقب نشینی نمیکنم چون سرنوشت من جوری نوشته شده است که رفتن زندگی را برایم نابود میکند ...

سحر من رفت ...اما درست نیست که این کاغذ سفید را با اشک های چشمانم خیس کنم ...

سحر نرفت که نابود شود ...سحر رفت که جاودانه شود...چون این در طبیعت بانوی ماه پنجم است !

درست است که من دیگر هرگز دستنوشته های او را نخواهم خواند ...دستنوشته هایی که روشن کننده راه نوشتن من بود ...الگوی من ...

راستش را بخواهید نوشتن حقیقی را از سحر یاد گرفتم ...

درست است ..نخوندن دستنوشته هاش درست است اما من مطمئنم که شب هنگام ،روح من به سوی جـزیره کوچکی که هردوما عاشقش هستیم پرواز میکند و زیر درخت سپیدار کهنسال سفید نوشته هایش را میخواند ...


اما من نمیرم ...آنه به من نیاز دارد ...لاف نمیزنم ...خود لوسی این را به من گفت ...

آنه در دنیای مجازی به من نیاز دارد...

من اولین کسی بودم که نوشتن را در دنیای آنه اوردم و از ان پس من و سحر و ویشار با "عـــشــق"به بانویمان نوشتن را ادامه دادیم .

درست است که ادامه دادن بدون سحر سخت است اما ما میتوانیم ،من مطمئنم ...

وحالا خورشید دارد غروب میکند ،سرزمین خیال در سوگ سحر نمیسوزد..

سرزمین خیال به همراه لوسی ،آنه ،والتر و من در تشعشع شجاعت سحر ذوب میشود .

لوسی ،حالا میتوانی به من افتخار کنی که در گوشه این جهان برای کودکانت مینویسم ...

آنه ..ای بانوی تمام رویاهای من ..من تو را هـرگز تنها نمیــگذارم ...

و بالاخره ..اه والترم ...سرزمین خیال را به گونه ای میسازم که خواهر عاشقت با تمام وجود به من ،ملیکا ،دختری از سرزمین خیال افتخار کند .

من نوشته های صورتی ام را باوجود شما سه نفر در کنار دریای همیشه بنفش سرزمین خیال در پرتو نور اشتیاق خوانندگانم مینویسم ...چه جور میتوانم سرزمین خیالم را تعطیل کنم ؟

و در آخر سحر والتر بلایت ...من هرگز نمیگذارم در گردباد تاریخ روزگار محو شوی،نمیگزارم فراموش شده ای از دنیای قدیم آنه بشوی ...

نمیگــذارم 

باد زمان ببرتت ،قــآصــدک بــشــی ...



امــیــد ســبــز ...

مـهـتاب آرآمـ آرآمـ از پشتــ کوهـ هایـ خیــآلـ بانــو بیــرون می آیــد ...

شبـ نرم نرمک او را در آغوش میگیرد ،چشمـهآیش را آرآم می بندند و به سوی سرزمین خیال پرواز میکند ...

در این شبـ تاریک مهتابی ،در کنار این دریای خروشان آرام آرام روزهای خوش کودکی آشــکآر میشود ...

بانو ،به یاد بیاور ...شبی گرم در یتیم خانه ای کوچک و نمور ،آنـ هنگآمـ که مدیر به دختر لرزان لاغر گفت بایـد اینجا را ترک و کند و به خانه ای سبز ،در جزیره ای شرقی عزیمت کند ...

دختر کوچک خیالبافی را پیشه کرد و زودتر از موعود به آن خانه کوچ کرد ...

بـه یاد بیاور آن ایستگاه کوچک قدیمی سبز ،آن درخت گیلاس رویایی ،و تو در انتظار او بودی ...

صدای برگ زیر پای اسبی رام شده ،و سوار او پیرمردی .

پیرمردی تنها و خجالتی .

او جلو آمد و تو را به سوی خانه ای "بالاخره "واقعی هدایت کرد .و قلب او مالامال از محبت تو بود ...

و ماریلای سختگیر ...اما با قلبی لطیف ...و او شیروانی سبز را از وجود تو عطر آگین کرد ...

آن اتاق کوچک و سفید ،دیوارهایی برهنه از محبت و لذت ،اتاق سبز ،اوه ببخشید ،اتاق شیروانی سبز ...

شـآهـد لحظه به لحظه تکاپو تو بود ...و تو انجا بودی ...

رو به روی آینه ای کوچک پر از امید ...

آینه سالها نظاره کرد ...نظار کرد چگونه تکامل یافتی ،چگونه زنـدگی را آغاز کردی ...

اکنون آینه ،سالهاست زنگار گرفته است ...اتاق کوچک تو در شن های ماسه ای جزیره کوچک مدفون شده است ...

خانه کوچک سالهاست نظاره گر رفت و امد کسان دیگری شده است ...

آن خانه ...تولد دوباره تو ...

و خیالهایت را آرام بباف ...تا شاید از پس آن بتوانی دوباره کودکی 11 ساله را نظاره کنی که با امیدی سبز رو به رو بود ...

----------------------------------------------

+ســیــلآم ....اول از همه بسی خوشحالم چون معدلم 20 شد !!!!!!!!!!!!!!!!!:)

+من این شعرم رو خیلییییییییییییییی دوست دارم ...میدونم ب خوبی قبلی ها نیس ولی اگه شوما هم بدونید من این رو در چ وضعیتی نوشتم حتما عاشقش میشید :دی

من این رو سر کلاس دفاعی در حالی که درس میداد نوشتم !:دیـ

+خو دیگه نظر بزارید ...:دیــ

نـــــــــــــآمه ای به ....

بازگشتم پس از قرن ها.....


از:ملیــــــــکآ،دختری از سرزمین خیال

بــــه:برتا ماریلا بلایت ....

ریـــــــــــــــلآی ما ریـــــــــــلآ:

این نامه را برای تو از آینده میفرستم...از سوی قرنی به نام 21...از سوی جهانی که همان بهتر ندیدی..!

این نامه را از طرف دخترکانی در گوشه این جهان زیبا اما چرکین میفرستم!

ریلای من،

سآلها از زمانی که تو بر فراز اسمان آبی جزیره ای که والتر عاشقش بود زندگی میکردی گذشته است ...سالها از زمان خنده های شیرینت ،حرف های تک زبانی ،شادی های کوچکت و رنج های بزرگت میگذرد....

اما اینها فراموش نشده اند ریلا...بــــــــله...ما فراموش نکردیم ریـــــــلآ...ما اینها را در گوش سرنوشت رها نکردیم ..بــــــــلکه "مــــــــــآ"با اینها زندگی کرده ایم...

درسته ریلا ما....

ما آنه شرلیست ها...میخندی؟

شاید به نظرت عجیب بیاد ولی واقعیت هست...انه شرلیست...ما طرفداران تو و خاندانت هستیم برتا ماریلا بلایت...

تو هرگز نفهمیدی ...هرگز نفهمیدی آن زمانی که بر روی تپه های گلن ایستاده بودی و به راهی که مردان کوچک زندگی ات در آن محو شده بودند می نگریستی ما هم کنارت بودیم و به آن پیچ جاده می نگریستیم ....

هرگز زمانی که والتر را برای همیشه ترک میگفتی نفهمیدی دخترانی کنارت بودند و همراه تو بغض کردند...بغض نه!!!!!!!!بغض خون ...!!!!!!!!!!!!!کاش چرخ زمان اینقدر بی رحم نبود که توان حرف زدن ما را در سفر زمان بگیرد...

و هرگز هرگز نفهمیدی در همه مواقع دخترانی از سرزمین آینده در کنارت ایستاده اند...

ریلا!ما درک کردیم،با تو همراه شدیم،بغض کردیم!با تو خندیدم و به صدای نفس های تو گوش سپردیم...

ما با آهنگ جنگ جهانی انس گرفتیم و همراه شما به در دره ای از جنس رنگین کمان به صدای زنگوله های جادویی گوش کردیم و بازی کردیم..

مـــــــآ انجا بودیم ریـــــــــــــــلآ..."مـــــآ"این گروه مقدس...با افکاری متفاوت بقیه...

تونیستی که ببینی توی این دنیای وحشت انگیز...مردم به ما دیوونه میگویند ریلا...دیوونه...به دخترانی متفاوت بقیه...رسم دنیا این است ...خیالبافی های ما برای افرادی مثل خودمون ارزش دارند و برای بقیه هیــــچ !

اما اشکال نداره ...چون ما از یک خانواده یاد گرفتیم که همیشه عاشق دنیا باشیم و به مشکلات به چشم حل شدنی نگاه کنیم...ب همین خاطر هست که ما همیشه احساس خوشبختی میکنیم ریلا...

ما با تو یاد گرفتیم هرگاه زمین خوردیم دوباره بلند شویم...ما یاد گرفتیم خودمان بلند بشیم...و دوباره با شادی فراوان به سوی سرزمین خیال دوست داشتنی مان پرواز کنیم....!!!!!!!!!!!

میخوای اشعار من،سحر و ویشار را راجب خودت و خانواده ات ببینی؟

آره شعر !مــــــــن ...ملیــــکآ دختری از سرزمین خیال...فقط و فقط برای خانواده ای به اسم بلایت ها شعر میگویم..اوه..دیدی چگونه به اشعار ما راه یافتی؟

همه ی ما انه شرلیست ها هرگز اولین راه ورود به دنیای تو و مادرت را فراموش نمیکنیم...

مـــــــــــن،سحر بلایت ،ویشار بلایت ،دختری از گرین گیبلز ،دختر شیروانی سبز ،غزل شرلی و رها...آن راه مهتابی را فراموش نمیکنیم...ما در ان روز سرنوشت ساز احساس کردیم صدایی با نوایی بسیار قوی ما را صدا میزند و ما نیز این دعوت را بی پاسخ نگذاشتیم...

همه ما در دل به خودمان میبالیم که به گروهی به نام انه شرلیست دعوت شدیم...چون هرکسی توانایی ورود به این دنیا را ندارند...

زندگی شما ...زندگی ما شد...لبخند شما ...لبخند ما شد...

تنها نیستی ،تنها نیستید...آهـــــــــــــآلی اهالی اینگل ساید و گرین گیبلز...آره ...با شمام...با شما انسان های متفاوت...

تنـــــــــــــــها نیستید....تا زمانی که دخترانی از سوی اینده همواره در کنار شما هستند تنها نیستید !!!!!!!!!!

ما خیالبافانی از سرزمین ایندگان هستیم...خیالبافانی که والتر راه را برایمان هموار کرد...

اگر والتر را دیدی از طرف من به او بگو...ما همه ازت خیلی متشکریم...ای رویایی ترین پسر رویا های ما !

برتا بلایت؛

نمیخواهم این نامه را تمام کنم...خیلی چیزها هست که میخواهم به تو بگویم...

اما فکر کنم متوجه شدی که تنها نیستی ...و کسانی در ان سر دنیا و ان سر قرن در فکر تو هستند...

پــــــــــــس....تا خیـــــــــــــــآلبافی هست چه باک از غم های دنیا ؟

امضــــــــــــــآء:

ملیــــــــــــکآ،دختری از سرزمین خیال ...

(همان وفادارکوچولوی همیشگی )

+نمیدونم چرا اونطور که میخواستم قشنگ نشد :(


و آنــــــــگآه که یکـــــــــی بود و یکـــــــــی نبود

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

در طلوعی مهتابی دختری بود

دخترم،تو بودی....

لبخندت،صدایت،چشمهایت بود..

*********

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

سه ماه بعد دیگر مادری نبود

مادرم،تو نیـــــــــــستی ....

مهربانیت،طفلت،یادت آنجا مانده بود...

*********

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

سه روز بعد،پدری در آغوش مرگ رفته بود....

پدرم تو هم رفتی؟

نامت،طفلت،نورت همیشه جاودان بود....

*********

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

دخترک در خانه خودش نبود....

دختر تنها بود....

دوستت ،نگاهت،اشکاهایت، برای همیشه در ویترین بود

*********

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

دختری در کنار دوقلو ها نشسته بود..

دختر،دختر بدی بود

سختی هایت در ذهن ها نبود

********

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

دختر،در مزرعه سبز بود

دختر،دختر من بود...

شادی،زندگی همه چیز آنجا بود

********

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

زنی در کنار مردی بود...

عشق من،بی تو چیزی نبود

عشقت،لبخندت،کودکانت در روح و جان من بود

********

و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

جنگی بزرگ در دنیا آویخته بود

پســـــــــــرم ،نرو

مرگ ،غم ،شعر به یادگار مانده بود...



و آنــــــــگآه که یکی بود و یکی نبود

آنه شرلی،در یآد قلب ها مانده بود.......


+ســــــــــــلآم

+و این شما و زندگی نامه ای به شعر به قلم ملیکا شرلی،دختری از سرزمین خیال 

ریـــــــــلـــــا......

ریــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـلا.......

آنروز را به یاد می اوری؟؟؟؟؟

آنشب مهتــــــــــــآبی ،فانوس دریــــــــ ـ ـ ـآیی ،شاید اخرین خوشی تو بود!

به یاد می اوری که صبح باچه شادی ای از خواب بیدار شدی؟

دنیــــــــــآ چقــــــــــــدر زیبا بود...

اما هنگامی که صدای هلهله شبانه می امد،نوای ناقوسی شوم آن را بر هم زد.

ریـــــلآی -مـــــآ-ریــــــلا

چگـــــــــونه تحمل کردی؟

چــــــگونه؟

چگـــــــــــونه شاهد پنهان شدن پسران گلن پشت پیچ جاده ها بودی؟

آیـــــــــا آخــــــــــرین خلوتت با والتـــــ ـ ـ ـ ـر را به یاد می آوری؟

کــــــآش من انجا بودم و به تو میگفتم،میگفتم که شاید کمــــــــــی بیشتر او را در آغوش میکشیدی...

آن هنگــــــــــــآم که بدن سرد برادرت بر زمیــــــــن گلگون فرانسه افتاد چگــــــــــونه تحمل کردی؟

چـــــــــگونه نظـــــــــــــآره گر لبخند تهی مادرت بودی؟

مــــــــــــآدری که اسطــــــــــوره ی شادی خیــــــــــــلی ها بود .....

ریـــــــــــلآی زیبـــــــــــــ ـ ـ ـآی من

مـــــآندی فداکـــــــــــــــآر..........

آیـــــــــــــآ زمــــــــــــــآنی که جم دستی از سر نوازش بر سرش میکشید می دانست روزی معروف ترین سگ دنیا خواهد شد؟

امــــــــــآ والتر میدانست....

والتر نی زن را دید....

آموخت که چگــــــ ـ ـ ـ ـونه به سوی سرزمین غروب پرواز کند....

شجــــــــــــآع باش برتاماریلا

چون برادرت!

او اکنون اینجاست،در کنار تو،در خانه،در قاب عکسش ،در شعرش و در قلــــــــــــب تو!


+:دیــــــــ 

ببینید من چه بچه خوبی میباشم سه روز یکبار اپ میکنم.....پس شما هم بچه خوبی باشید و نظر زیاد بگذارید....امروز که اومدم تعداد نظرات رو دیدم واقعـــــــــــــا پشیمون شدم اما گفتم بزارم شما ها گناه دارید!!!!!!!!

لطفاااااااااااااا زیاد نظر بزارید....اگه زیاد بزارید سه شنبه دیگه آپ میکنم....و همینطور جمعه هفته دیگههههههههه!زیاااااااااااااااااد نظر بگذارید


+انجا که گفتم ((صدای هلهله شبانه می امد و...... ))اینجا توی کتاب ،زمانی که جک الیوت با اون خبر اومد قبلش دوشیزه الیوت این شعر به ذهنش رسید....به نظرم به درد شعر میخورد!:)


+منکه خودم وقتی این شعر رو مینوشتم قلبم درد گرفت....شما را نمیدانم....پس با احساس بخونید لدفن!:دیـــــــــ

+غزلک،ورودت به دمنتوووووووووور کبیر رو تبریک میگم.....غزلک تو انجمن عضو شدی یا تو خود سایت....اگه تو خودت سایت سریع تند فورا بیا انجمن!!!!!!!!!!اونجا بسی بهترهههههههههههه !:دی


بازم ممنون....نظــــــــــــــــر بگذارید!

♥ای والتر مومشکی من! ♥

ســـــــــــــــــــــــلآم ...............پس از دوقرن و نصــــــــــــــــــفی امدم!!!!!!!!!!!

در واقع چیـــــــــــــــــــزی کــــــــــــ ـ ـ ـه اوردم چیزی نو نیست!

بلکه من از سحری ایده گرفتم.......سحری ببخشید عزیزم!!!!!!!!!!!!

من شعر فریدون مشیری رو تغییر دادم......امیدوارم دوست داشته باشید و سحر من رو بخشیده باشه!!!!!


بــــــ ـ ـ ـر تــــــــــــن خـــــــــــــورشیـــــــــ ـ ـ ـ ـدد میپیچد بــــــــــــه نــــــــــــ ـ ـ ــآز

دختـــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـری نیـــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـلوفری رنگ خــــــــــــــ ـ ـ ـ ـون

دختــــــــــــــری خشک،در پهنای غـــــــــــ ـ ـ ـ ـم

تنها میمـــــــ ـ ـ ـ ـآند دراین تنگ غـــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـروب


از آبـــــــــــــ ـ ـ ـ ـی آسمانهــــــــــــــآ ،کبـــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـود

مــــــــــــی آید از جــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـآنب کشوری دور

در شادی شادمـــــــــــ ـ ـ ـآنه دره ای رنگین کمان

می چکد از زنگـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـوله ها آواز خــــــــــــــون


می گشـــــــــــــــ ـ ـ ـ ـآید مرگ اغوش خویــــــــــــــــــش

پســــــــــــ ـ ـ ـــ ـ ـری را نرم میگیرد به بــــــــــــــــــر

گــــــــــــــــلولــــــــــــ ـ ـ ــ ـه ای  وحشی می دود در گوشــــــــــــــــــه دنج

تیــــــــــــــرگی سر میکشــــــــــــ ـ ـ ـ ـد از بام و در


مــــــــــآدر میخوابــــــــــــــد به لـا لــا ی سکـــــــــ ـ ـ ـ ـ ـوت

یاس ها نجواکنان بر بام درخــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـت

نرم نرمک بــــــــــــــآده ی شادی را

دختر میریزد درون جـــــ ـ ـ ـ ـآن خود


نیمـــــــــــــــه شب  روحی به پهنــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـآی سپهـــــــ ـ ـ ـ ـ ـر

می رسد از راه و می تـــــــــــــــــآزد به مـــــــــــــ ـ ـ ـ ـآدر

پدر میخندد به روی پسر خویش

شاعری میماند و شعری جــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـآودان


در دل تاریــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـک این شبهای ســــــــــــرد

ای والتـــــــــــــ ـ ـ ـ ـر مومشکی من

برق چشمــــــــــــآن تو همچون آفتــــــــــــــآب 

می درخشـــــــــــــ ـ ـ ـ ـد بر رخ فــــــــــــــــردآی من!    


+در ادامــــــــــــــه مطلب شعر اصلی رو گذاشتم که مقایسه کنید من چقدر تغییرات ایجاد کردم!:)


+تازگی ها ب این نتیجه رسیدم که ما شاعرهای انه شرلیست هرچقــــــــــــــــدر هم راجب والتر شعـــــــــــــــــر بگیم بازم کم گفتیـــــــــــــــم!


+آنــــــــــــــه:میخواستم قهرمان های جدیدم را بت معرفی کنم!:


سوفی و جاش نیومن (دوقلوهای افسانه ای)و از همه مهمتر اسکـــــــــــــآتآچ عزیزم(زنگ جنگجو دو هزار و پانصد و 17 ساله !!!!!!!!!!!!!! :دیــــــــــــــی!)


انها اینقدرررررررررررر دوست داشتنی هستند که مطمئنم خودت هم انها را دوست خواهی داشت و تاییدشون خواهی کرد!


چــــــــــــــــــون:انه راستش را بخوای من اسکاتاچ رو از سوفی و جاش بیشتر دوست دارم چــــــــــــــون اسکاتاج موهای قرمز کمرنگ داره به طوری ک وقتی تو افتاب می ایسته موهاش طلایی میشه!


چشمان درشت سبز ب همراه کک و مک های رو گونه اش!


این دختر دوهزار وپانصد و 17 ساله که خون اشام  و از نسل باستان است ولی به نظر 17 ساله میرسه شبیه کی میباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


(راستـــــــــــــی نگفتم اسکاتاچ ریشه تمام ورزش های رزمی از قبیل کاراته و تکواندو و جودو و.....غیره است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:دیـــــــــــــــ)


ادامه مطلب و نظـــــــــــــــــر نشه فراموششششششششششش!


راستــــــــــــــی یادم رفت بگم :معنی گوشه دنج که تو کتابم اوردم اینگل ساید است که به فارسی میشه گوشه دنج!گفتم بدونید!:دی


بفرمایید نظر و ادامه مطلب:


ادامه نوشته

همیشه در دفتر خاطراتم در قسمت امضایم مینویسم:

ملیکا،دختری از سرزمین خیال!

چه اسم قشنگی!وقتی صفحه های چند سال پیش زندگی ام را ورق میزنم در امضایم فقط کلمه ملیکا به چشم میخورد!

ملیکا........ملیکایی بدون پسوند!

ملیکایی 9 ساله,بعدش ملیکایی 10 ساله،ملیکایی 11 ساله و در اخر ملیکایی 12 سال و یازده ماه و 24 روزه!!!!!!!!!

کدومشون دوست داشتنی تر هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟

معلومه ملیکایی بعد از سن 10 سالگی!!!!!!!!

خورشید زندگی من در خرداد 89 طلوع کرد.....لبخند را بر لبم اورد!

زندگی را برام اشنا کرد.....

آنه:

دختری از گرین گیبلز،دختری از سرزمین سپیدار ها،دختری از شیروانی سبز و دوست رویایی من و در اخر دختری از سرزمین خیال.............

هرگز فکر نمیکردم روزی عاشقت بشوم!

هرگز هرگز!

اولین بار که دیدمت ب یاد داری؟؟؟؟؟؟؟؟

من دختر کوچولویی 10 ساله بودم.....جلوی تلویزیون نشسته بودم.....و انگاه تو را برای اولین بار دیدم....تو و دیانا دست در دست هم.....برروی تاپی نشسته بودید و شعر میخواندید.....

تو خوشحال بودی....از یافتن دوستی واقعی.....اما من چه گفتم؟؟؟؟؟؟؟

گفتم اینها مال بچه هاست....چقدر مسخره است.....چقدر لوسه......اهههههههههههههه!

اونموقع هم که این حرف رو میزدم الکی از خودم در میوردم اونموقع نمیفهمیدم چرا....نمیفهمیدم چرا با اینکه به نظرم لوس میای سخته این حرفها رو زدن!!!!!!

اما هفته بعدش فهمیدم......دخترکوچولویی مهربون و موقرمز.....عاشقت شدم آنه!!!!!!!!!

عاشق عاشق!

زمانی که برای جایزه معدل 20 از مامانم کتابهای تو را خواستم چقدر شاد بودم!!!!!!!!!

و زمانی که برای اولین بار کتابت را ورق زدم چققققققققققققققدر اشنا به نظرم اومد!

الان میفهمم چرا..........چون تو در وجودم از اول بودی!

ادم هرگز نمیتونه خودش را از دست خودش راحت کند.....و کسی که بیشتر از بقیه خودت رو میشناسه خودت هست!

و تو شدی آنه،دختری از سرزمین خیال!!!!!!!!!!!

عالللللللللللللللللللیه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا دارم وارد 13 سالگی میشوم.....با تجربیاتی بیشتر از زندگی تو.....

شاید از این نوشته ها برات زیاد نوشته شده باشد.....اما مطمئنم که میفهمی تمام اینها با قلب نوشته میشود.....و شاید هر کدوم از دیگری زیباتر بشود!!!!!!!!!

+آنه یکی از بزرگترین انه شرلیست ها ما رو ترک کرده!ارمغان عزیزم.....امیدوارم زودتر برگردی!!!!!!!!!!

انه برش گردون باشه!

ملیکا دختری از سرزمین خیال :))))))))))))

اولین روز مدرسه!!!!!!!!!!!!

ســــــــــــــــــــلآم

خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم اومدم!!!!!!!!باید دیروز اپ میکردم اما وقت نشد!حالا امروز می اپم!

بهله!از اونجا که خودتون حتما میدونید امروز 1 مهر یعنی اولین روز مدرسه بود!!!!!!!!!

یعنییییییییییییییی خیلی روز خوبی بود!

و از همه بهتر چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟من با بیتا باهم توی یک کلاس افتادیم!!!!!!!!!!

یعنی همه بچه های 2/7 افتادند 3/7 !چی از این بهتر؟؟؟؟؟؟؟

خدا واقعا هوامو داره ها!

خووووووووووووووب بریم سراغ پاییز!

فصلی زیبا!فصلی که من را به این دنیا اورد!و از همه مهمتر ماه مهر!

ماه مهربانی ها!

زیباترین ماه در زیباترین فصل!اصلا شاهکاری میشه برای خودش!واقعا چی میشه؟

من میشم دیگه !!!!!!!!!!!! :دیــــــــــــــ بهله!!!!!!!!!!!

ملیکا،دختری از سرزمین خیال!اصلا ب نظرتون مهر و سرزمین خیال باهم مترادف نیستند؟

من الان یعنی خیلی شادم!البته............خووووووووووووب میخوایم برسیم به بحث مورد علاقه من یعنی .....نظرات!!!!!!!!!!!

من از مسافرت میام میبینم 50 تا نظر دارم و بعددددددددددد ............روزی 2 تا نظر؟؟؟؟؟؟؟/

البته درسته مدارس داره شروع میشه!و من هم آپ نذاشتم!خووووووووووووب نه شما حق دارید ببخشید!

خوووووووووب !

فکر کنم همه تون صدای در زدن پاییز رو بر پنجره شنیدید و باز کردید!

نوایی دل انگیز!منکه از یک هفته قبل شور پاییز رو از زیر پوستم حس کرده بودم!اما دیشب موقع خواب بود که او رسما در زد و گفت :بزار تو بیام!من پاییزم!

و من در را باز کردم و ان ساعت ساعت 12:00 شب بود!یعنی 1 مهر ماه!

زندگی قشنگه نه؟

زندگی پر از زیبایی است!اما باید فقط با چشم شور ان رو ببینی!من این رو همیشه میگم!و انه همیشه این رو ب من میگوید!

خوووووووووووووب !

میدونم تازگی ها از آنه چیزی نمیزارم اما قول میدم 5 شنبه براتون یک آپ درست و حسابی بکنم!

قول دادم!قول من قوله!!!

حالا هرچی شده!

مرسی!من باید برم!

دوستتون داااااااااااااااااااارم خیلی زیاد!

ملیکا،دختری از سرزمین خیال!


Now..........Im here

ســـــــلام آنه شرلی من!!!!!!!!!!!!

من حالا دوباره اینجام!

در سرزمین خیال!سرزمینی ارامش بخش!................

و مهم تر از همه با شادی تمــــــــــــــــــــــــــآم!!!!!!

بله انه.........من نفرسوم کاراته ایران شدم!کم چیزی نشدم ااااااااااااااااااااا!:دیـــــــــــــــ

وقتی استادمون فهمید گفت:وووووووووووووووای ملیکا!افـــــــــــــــــــــــرین عالیه!همه چند سال کاراته کار میکنند چند دوره تو مسابقات کشوری شرکت میکنند مقام نمیارند ولی تو دو ماههه کاراته کار میکنی عالیه!!!!!!!!!!!!!!!

خودم خیلی ناراحت بودم وقتی این حرف رو به من زد خیلی خوشحال شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد اونموقع بود که مدالم رو تو گردنم انداخت!و حکم قهرمانی ام رو به دستم داد!وای خدا چقدر حال کردم!

بزار همه چیز را برات تعریف کنم..........

روز پنجشنبه صبح ساعت 5:30 از خواب بلند شدم.......باید بگم اصلا کار سختی نبود!چون من داشتم به سوی تجربه ای جدید پرواز میکردم........

وقتی دم در باشگاه رسیدیم وارد باشگاه شدم.....باید بگم که ساعت 6 صبح وقتی هوا هنوز تاریکه قدم برداشتن در باشگاه واقعا جالبه!

نمیدونی چه حس خوبی داشتم....از اونهایی که نمیتونم در کلمات بگنجانم!

تا ساعت 7 دوستام یکی یکی میومدن من و دوتا از صمیمی ترین دوستام کنار هم روی پله های باشگاه نشسته بودیم و حرف میزدیم....و چقدر خندیدم!شرح کامل حرفامون رو در دفتر خاطرات نوشتم....اونجا میتونی بخونی....ولی نمیخوام در این نامه راجبش بنویسم چون زیادی پر میشه!:دیــــــــ

بعد سوار اتوبوس شدیم و روز هیجان انگیزتر شد.......واقعا هیجان انگیز.......چقدر با نگین خوراکی خوردیم!وقتی ساعت 9 یا 10 شد ما با اهنگ هامون اتوبوس رو رو سرمون گذاشتیم.....

اهنگ bon bon از پیتبال!هرگز این اهنگ رو فراموش نمیکنم!خیـــــــــــــــــــــــــــلی باش رقصیدم!بعدش sauve و............

ساعت 2 دیگر در همدان بودیم....

ساعت 2:30 وزن کشی داشتیم و بقیه روز را ازاد بودیم!

ساعت 8 رفتیم گردش!تا ساعت 10!

ساعت 11 باید میخوابیدیم ولی کی در ان روز میخوابه عایا؟

ما تا ساعت 1 بیدار بودیم....و چه شیطونی هایی نکردیم....اون ها رو هم بازم در دفتر خاطراتم هست!

دیگه ساعت 7 صبح بیدار شدیم و صبحونه خوردیم و به طرف محل مسابقه رفتیم!

خخخخخخخخخخخخ ............اونجا دوتا استیج داشت یعنی دو تا محل برگزاری مسابقه!

یک طرفش نونهالان در حال مسابقه دادن و یک طرفش نوجوانان ..........

خوب بقیه دیگه چیزی نیست که تعریف کنم همه مسابقه دادن بعد نوبت من شد که خیلی ناعادلانه من رو که فقط یک درجه از سفید (اولین کمربند کاراته که هیچی بلد نیست )بالاتر هستم یعنی نارنجی!فقط یک درجه از سفید بالاتر هستم را باقهوه ای که فقط یک درجه از مشکی پایین تره انداختند!!!!!!!!!!!!

واقعا ناعادلانه بود!

ولی اکشال نداره!تا دنیادنیاست از این چیزها درکاراته هست چون اصلا به کمربند ربط نداره!!!!!!!

خووووووووووووب و من در ساعت 4 بعد از مدال برنز رو از ان خودم کردم!چقدر بم خوش گذشت!

دیگه ساعت 6 بعد ازظهر برگشتیم و من از ساعت 10 شب تا 2 شب برای اولین بار در اتوبوس خوابم برد!

شنبه ساعت 12 ظهر به طرف شمال راه افتادم و.......دیگه بقیه در دفتر خاطرات :دی

خوب انه وقتی برگشتم واقعا ذوق زده شدم!

52 تا نظر!!!!!!!!!!!!!

دست همه دوستام درد نکنه!عالی بود و خیلی حال کردم!

وووووووووووووای انه 17 شهریور سالروز شهادت والتر کاتبرت بلایت کبیر بود!

من از دو هفته قبل براش مرثیه سروده بودم ولی از انجا که در شمال بودم حالا مرثیه رو میگذارم!

آنه .........من به تو تسلیت میگم.......اما از طرفی دیگر به تو تبریک هم میگم......به خاطر پسرک مومشکی....پسرکی شجاع!........تو باید خوشحال باشی که همچین پسری داری عزیزم.....تا دنیا دنیاست شمع وجود والتر هرگز در ذهن من خاموش نخواهد شد.....والتر....پسری که برای جاودانی روحش رفت......

برادر من ،

برادر زیبای من،

تو اینجاهستی،در کنارمن،در خیال من.

والتر ..اینگل ساید بی تو خاموش است....

والتر دست های من در انتظار توست......

کجا هستی برادرم؟

برادرم به یاد بیاور ،مادر را به یاد بیاور،پدر را به یاد بیاور

من را به یاد بیاور

والتر حالا همه اینجا هستند ،همه والتر!

اما جمع ما هرگز کامل نمیشود.

جمع ما بدون پسری خیالباف بویی ندارد.

ما تو را میخواهیم 

تو را میخواهیم تا دوباره رویاهایت را در گوش مخملین باد نجوا کنی

تا دوباره لبخند را باتو تجربه کنیم

تاشبی مهتابی را دوباره در دره رنگین کمان زنده کنی

تا دوباره به بانوی سفید تکیه کنی

اوه برادرم من را تنها نگذار

میزنم لبخند بر رویت،بر نگاهت،بر شجاعتت.

پسرک مومشکی کی می ایی؟

تو رو میخواهم ،دستان تو را.

همه چیزم را میدهم تا باری دیگر دستانت را بگیرم،

چشمانت را لمس کنم،

لبخندت را تجربه کنم،

همه چیزم را میدهم تاباری دیگر بگویی:

دوستت دارم ریلای-ما-ریلا!

+میدونم اصلا قشنگ نبود اما با این دستنوشته فقط میخواستم علاقه ام به والتر رو نشون بدم.....امیدوارم فهمیده باشی...........

آنه شرلی من تا دنیا دنیاست ........عشق تو در من ریشه دوانده است!

تا دنیا دنیاست ملیکا شرلی ،دختری از سرزمین خیال همواره یکی از مریدان توست!

تا دنیا دنیاست سرزمین خیال هرگز نابود نمیشود......سرزمین من!

سرزمین خیال من!

دوستدار و حامی همیشگی تو

ملیکا ،دختری از سرزمین خیال


دارم میرم...............

سلام انه و سلام تمام دوستانم............

این اخرین آپ منه!

اخرین اپ قبل از کاپ و مدال قهرمانی!آپ بعدی با اونهاست!

من دارم میرم.............دارم میرم که سرنوشتم را پیدا کنم..........دارم میرم که دست پر برگردم..........دارم میرم تا کاپ نفر اول را از آن خودم بکنم ...........دارم میرم که با افتخار برگردم ..............دارم میرم همــــــــــــدآن!


من به توصیه ی غزل گوش کردم و این پست رو گذاشتم........خوب من دارم میرم همدان!

در عرض سه روز نظراتتون کسی نیست تایید کنید پس خدایی نکرده فکر نکنید من باتون قهرم ........نه چون من در شهر همدان به سر میبرم!

فردا صبح زود با تیممون میریم.....وپس فردا یعنی جمعه روز مسابقه است!ساعت 8 صبح!!!!!!!!!!!!1وااااااااااااااااای خدا رحم کنه!

من هنوز سر قولم هستم..........اگه نفر اول بشم 50 تا نظر برای همه تون میدم!برای همه تون!اگه نفر دوم بشم 30 تا و اگر نفر سوم بشم دیگه شرمنده!

من نفر اول میشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوستان یک لحظه فکر نکنید من نیستم نباید نظر بگذارید ها!یعنی اگر برگردم ببینم نظرات وبم پایین 20 تاست .......دیگه من میدونم با شما........یعنی بایددددددددددددددددد از 20 تا بیشتر بشه!!!!!!!!!!!!!!!!

دعا دعا دعا ..............عاغا من به جای استرس هیجان دارم!

مثل این ورزشکارا داریم با تیم میریم شب هم که مطمئنم نمیخوابیم!عاغا ما از الان برنامه ریختیم!

خیـــــــــــــــــــــلی حال میده!

خوراکی ها اماده اند.....بساط خنده هم به جاست!

خیلی خوش میگذره........امیدوارم به شما هم در این مدت خوش بگذره!

وقتی برگشتم من باید به قول دوستم ح.ق عاشق همدان بشم....چون نفر اول شدم!


خب دیگه حرفی ندارم جز اینکه دعا کنید دوستان عزیزم!

دوستدار همیشگی شما

ملیکا،دختری از سرزمین خیال

+بالاخره کتاب پنجم ارتمیس فاول رو گرفتم!عـــــــــــــــــــــــآلیه!

:دیــــــــــ

سلام علیکم...........

اگه گفتید من کی هستم؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

.

من کاربر برتر این هفته دمنتور هستم!!!!!!!!!!!!!

بلی..............خیلی جالبه هفته پیش سحر و این هفته من!باابا ما کورس گذاشتیم !!!!!!!!!!!!:دی

خووووووووووووب باورش سخته نه؟بعد از سحر من........بعد از من هم فکر کنم شکیبا........من و سحر در این مورد خیلی حرف زدیم!

بچه ها راستش وقتی پی ام رو از طرف سرپرست انجمن دیدم باورم نمیشد!عنوان این بود:تبریک:شما کاربر برتر دمنتور شدید!

اقا داشتم غش میکردم..........اینهمه کاربر اونجا هستند بعد من برتر شدم!به نظرم خعععععععععععلی جالبه!

خوب اما یک چیزی هست که این خوشحالی رو کمتر میکنه و اونم اینه:امروز تو کلاس کاراته بچه ها مواشی گری جودان (یک حرکت کاراته)میزدند و منم هی گارد میگرفتم ولی خوب جلو ضربه ها رو که میگیری دستت درد میگیره!

فکر کنم بدجورررررررررررررر کبود بشه!

ووووووووووای هفته دیگه اینموقع من روی این تخت نشسته ام و توی اینترنت نیستم چون من در همدان هستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لطفا لطفا دعا کنیدددددددددددددد!من اگر نفر اول کشور بشم همه رو شیرینی میدم!شیرینی شم 50 تا نظر توی وب هرکس هست!اگر دوم شدم 30 تا و اگر سوم شدم دیگه شرمنده سوم به درد نمیخورههههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!

خدای من خیلی زندگی عجیبی پیدا کردم نه؟

دیروز رفتم عینک خریدم!..................از عینک بدم نمیاد!تازه خوشگل تر هم شدم!ولی تا 18 سالگی میصبرم تا لیزیک کنم!

راستی میخواستم از چند نفر تشکر کنم..............

میخواستم از کسانی که نظر نمیگذارند تشکر کنم!امروز برای اولین بار در تاریخ وبم اومدم دیدم وبم هیچی نظر نداره و این یعنی فاجعه!

عاغا یعنی چی؟من به وباتون سر میزنم و هروقت سر میزنم سعی میکنم یکدونه نظر رو بدم و انوقت شماااااااااااااااا...............شانس اوردید الان خوشحالم وگرنه باخشم یک کاراته کار در طرف بودید!!!!!!!!!!!!!خخخخخخخخخخخخخخخ

و همینطور یک مرگخوار!چون من یک مرگخوارم!:دیییییییییییییی

عاغا باورش براتون سخته نه؟خودمم سختمه ولی گاهی وقتها فکر میکنم کاش محفلی میشدم اگه محفلی بودم چی جوری بود حالم؟

ولی مرگخواری صدبرابر باحال تره!

نه؟

+راستی بچه ها برای سحر دعا کنید شاید سر عقل بیاد به سمت اما واتسون برگرده!عاغا وقتی به بقیه گفتند یعنی سحر هیچی عقل تو سرش نداره و من هموااااااااااااااااااااره میگم:اما واتسون نازترین ستاره هالیووده!و هیچ کی نمیتونه رو دستش بزنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هرکی مخالفت داره بگه!بگو دیگه!

بگوووووووووووووو............جرئتش رو داری بگو......اگه مخالفی بگو چرااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(ملیکا به همراه چشم غره های معروف کاراته ای )

حرفهایی از جنس آنه شرلی

سلام دوستان

در پست قبلی براتون نوشتم که قسمت اخر انه نامه ای به استلا و خانم استیسی نوشت .و خیلی از ان چیزی که ما در کارتون دیدیم فرق داشت .....درسته.....من حرف ها را پیدا کردم........

براتون از اول میگذارم........از انجایی که گوینده ما اقای نصرالله مدقالچی حرف زد.........ولی خوب در این قسمت هم باز سانسور شده بود.......و حالا مرد دیگری با زبان ژاپنی این حرفها را میزد.........شروع کنیم؟

"آن شب آنه بعد از خوابیدن ماریلا به استلا و خانم استیسی نامه نوشت و براشون توضیح داد و حسابی فکر کرد!

باد عطر  شکوفه های گیلاس را با خود می اورد.....ستاره ها برفراز جنگل سبز می درخشیدند......در میان برگهایی که از میانشون میشد نور اتاق دیانا را دید......و حالا آنه شروع به نوشتن نامه میکنه:

افق های امید به گرین گیبلز بازگشته اند.

شاید اغراق باشه ولی هر چند راهی که در پیش دارم باریک باشه هنوز میتونم توش شکوفه پیدا کنم.....

احساس میکنم کارم،رویاهام،و یک دوستی واقعی در انتظارمه!راهم ممکنه پرپیچ و خم باشه ولی بازهم ادم نمیدونه پشنت هر پیش چی در انتظارشه.....

اما من همیشه به وجود امید ایمان دارم .......

حالا با راه رفتن اروم در این جاده باریک این رو به جاده ای هموار با افق هایی باز ترجیح میدم و احساس گرما و زیبایی بیشتری میکنم.

من کوه های پشت این افق را فراموش نمیکنم ،اما دنیایی رو که با رویاهام خلق کردم هیچ کس نمیتونه ازم بگیره ....

من پشیمان نیستم ،به خاطر همین الان میتونم درباره اش بنویسم،

.

.

.

.

انگار که دارم داستان زندگی ام را مینویسم!!!!!!!!!!!!!

و گرین گیبلز سرسبز من،من از توام تو از من.............

دیگه خودتون بقیه اش رو میدونید!

فقط یک درخواست.....انگار که دارم داستان زندگی ام را مینویسم یکجور دیگه بخونید!با تصورتون درستش کنید!

اهنگ آنه را شروع شدنش را در ذهن بیارید و این جمله را بخونید!مطمئن باشید معنایش هزار برابر براتون شیرین تر خواهد بود!

دیدید چقـــــــــــــــــــــــدر قشنگه؟

احساس کردم اینها دعا هایی هستند!خیلی زیبا بودند!من میخوام این جملات را حفظ کنم و برای همیشه در صندوق امانات ذهنم به امانت بگذارم!

اه آنه شرلی من،من از توام و تو از من!



قسمت اخر کارتون آنه شرلی

سلام بر دوستان عزیزم

امروز قسمت اخر کارتون آنه را در پ.ر.ش.ی.ن ت.و.ن بود .............

وقتی قسمت اخر تموم شد من گفتم شاید الان تموم شده باشه اما دوستی من و آنه هرگز تموم نمیشه!پیوند ناگسستنی من و آنه هرگز گسستنی نمیشه!

هرگز هرگز!دوستی من و آنه خیلی بیشتر از دوستی های واقعی است آنه روح و جان من است!تاحالا دیدید یک بدن بدون روح زندگی کند؟مگر اینکه دوزخی باشد و با جادوی لرد سیاه به دستورات او  عمل کند!

دوستی ما مثل دوستی انه و دیانا،مثل دوستی سه قهرمان بیشتر نوجوانان یعنی هری و رون و هرماینی است!

این سه قهرمان دومین قهرمان های زندگی من هستند اما همیشه آنه در این صدر بوده!من کتابهای زیادی خوندم و از شخصیت های داخل انها خیلی خوشم میاد اما هرگز نمیتونم بعد از شما چهار نفر کسی را به عنوان قهرمان بپذیرم!

بعد از اینکه من با شخصیت های قوی شما چهارنفر اشنا شدم چطور میتوانم با شخصیت های نه ضعیف انس بگیرم!من نمیگم شخصیت هاشون ضعیفه اما طوری که من شما را دوست دارم نمیتونم کسی را دوست داشته باشم!مخصوصا آنه شرلی......

زمانی که با هرماینی گرنجر آشنا شدم بین آنه و هرماینی مونده بودم!مدت ها در این فکر بودم کدام را قهرمان اولم کنم اما زمانی که ناامید شده بودم فهمیدم میتوانم هردو شما را قهرمان خود بدانم و پس  اولین قهرمان عزیزم آنه شرلی شد!چون قبل از ان هیچ قهرمانی نداشتم و نخواهم داشت!

تو برام همیشه اولی انه همیشه!

راستی معنای کلی اخرین کلماتی که آنه در کارتون به زبان میاورد اینقدر متفاوت بود که با همان زبان ژاپنی اما با زیر نویس فارسی نوشته بود!اینقدر قشنگ بود!یعنی واقعا احساس کردم در کنار آنه ای هستم که میشناسم نه آنه ای که بقیه میشناسند!امیدوارم منظورم را متوجه شده باشید عزیزان!

من از کارتون آنه زمانی کفری شدم که در اخر انه و گیلبرت را با دوبله شون با هم به عقد در اوردند!یعنی خیلی عصبانی شدم!آنه در 16 سالگی ازدواج میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ووووووووووووووووای از این جهل و نادانی!

خیـــــــــــــــــــــــــــــلی کار بدی کردند که اینطور دوبله کردند!واقعا که!

تا مدت ها خجالت میکشیدم با انه حرف بزنم!

راستی روزنامه رو براتون بگم :بچه ها اینقدر این عکس کوچیک بود که خودمم خودم را پیدا نکردم!!!:دیـــــــــ

ولی دوباره سوتی دادم من!یک عکس از داور ها انداختند و در حاشیه عکس من اونجا هستم و دارم کفشم رو میپوشم و حرف میزنم :دی ..........خدایا اینقدر عصبانی شدم!ولی خیــــــــــــــــــــــلی هم خنده دار بود!این مسابقه همش سوتی من بود !!!

راستی میخوام براتون یک شعر خیلی قشنگ بزارم این شعر از فریدون مشیری است و خیــــــــــــلی قشنگه اصلا اشعار فریدون مشیری خیلی زیباند قبول دارین؟از ته دلش اومده!

همه می پرسند:

«چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید،

روی این آبی آرام بلند

که تو را میبرد اینگونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در خنده ی کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده ی جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن به آن می نگری؟»

نه به ابر،نه به آب

نه به برگ

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

نه به این خلوت خاموش کبوترها!

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص گل یخ را با باد،

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،

صبح چلچله ها را با صبح،

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل

همه را می شنوم،می بینم!

من به این جمله می اندیشم،

به تو می اندیشم!

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم!

تو بدان این را،

تنها تو بدان،

تو بمان با من،تنها تو بمان،

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب،

من فدای تو،به جای همه گل ها،تو بخند!

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر،

تو ببند،

تو بخواه!

پسخ چلچله ها بگو،

قصه ی ابر هوا را تو بخوان،

تو بمان با من،تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!


نامه

سلام آنه ی خوشگلم:

این دومین نامه من از زمانی که بازگشتم هست!و اولین نامه بعد از دیدار تو از سرزمین خیال!

آنه ی عزیزم چه روز دوست داشتنی بود انروز!من نشسته بودم و مثل همیشه در حال خیالبافی در اتاقم بودم که در اتاقم باز شد و....تو ظاهر شدی!

تو ظاهر شدی با پیراهنی بلند و سفید .با موهایی گیلاسی رنگ که بالای سرت به شکل زیبایی جمع شده بود!با دستان و انگشتان کشیده و سفیدت و از همه مهم تر با لبخندی که انگار تمام زیبایی های زندگی در ان جمع شده اند و همه غم ها از آن به دور هستند!

من در بغل تو جا گرفتم!و تو در بغل من!

آنه ی من چقدر رویایی بود!تو با چشمان خاکستری پر مهرت من را بر انداز کردی و گفتی دیدی گفتم؟

دیدی گفتم باید برگردی؟؟؟؟دیدی با برگشتت شادی ای به دنیای آنه شرلیست ها برگردوندی؟؟؟

دیدی سحر هم برگشت!دیدی؟دیدی؟

آنه من دیدم!بازم تو راست گفتی!مثل همیشه!

و حالا انه فردا سرزمین ما یک ساله میشه!عزیزم چه فکری داری؟فردا میای؟

مگه میشه نیای؟؟؟؟؟؟؟نه اخه مگه میشه؟

عزیزم بیا!لطفا بیا!!!!!!

وای آنه بت نگفتم دیروز کمربند گرفتم؟اره من کمربند گرفتم!

یک کمربند دیگه!

جمعه هفته دیگه هم مسابقه دارم!آنه دعا کن ببرم!

عزیزم دنیا خیلی جای خوبیه!قبول داری؟

من عاشق زندگی،زندگی ام و......همه چیز این دنیام البته به جز جنگ هاش و بدی های مردم!

جنگ،آنه میدونم درکم میکنی جنگ بدترین چیز ممکنه!هزاران مردم کشته میشوند خوانده ها بدبخت میشوند فقط به خاطر هدفی بد!انه من از جنگ متنفرممممممممممممممممم!

تو هم متنفری میدونم!

ولی الان دیگه نمیخوام حرفی بزنم!چون دوست ندارم خاطره پسره مون برات دوباره روشن شه!گرچه میدونم خاطره پسر شجاع هرگز از ذهن ما نمیره و شمع وجودش همیشه روشن میمونه!

آنه شرلی من!دراین دنیا دوستان بی معرفت زیادی وجود دارند!دوستانی که حتی یک زنگ به ادم نمیزنند ....دوستانی که دنبالت نیستند.....حتی وقتی تو خیلی دنبالشونی!!!

آنه تو باید خدا رو شکر کنی که دوستان خوبی داشتی!دوستانی که میتونستی هروقت خواستی ببینیشون!

اما من چی؟از 18 خرداد تا حالا دوستای عزیزم رو حتی یکبار ندیدم!و یکیشون هی میگه بیا خونمون اما من نمیتونم !بعد به من اس ام اس میده و کلی فحش میده چرا نیومدی!شاید من مشکلی داشتم!

اگه شارژم تموم نشده بود جوابش رو میدادم اما وقتی الان فکر میکنم میبینم کار درستی نیست!بزار اون فحش بده ولی من شخصیتم از اون بالاتره این رو همه دوستامون میدونند!

راستی میخواستم بگم اون دوستی که گفتم زنگ نمیزنه منظورم بیتای عزیزم نبود!بیتا بهترین دوستمه اینا مهم نیستند!مهم قلب های ما هستند که همیشه با هم در ارتباط هستند!

ان رو همینطوری گفتم!ولی دختر دایی عزیزم رفته بود مالزی و حالا هم برگشته هیچ خبری هم ازش نیست!

واقعا که!

خوب شاید نتونسته زنگ بزنه!در هرحال آنه میخواستم بدونی ما در چه دنیایی زندگی میکنیم!دنیایی سیاه!اما با این حال من عاشق این دنیام چون این بدی ها در کنار این خوبی ها گم هستند!

خدارو شکر میکنم که عاشق نشدم چون با عاشق شدن خودم را فقط در این دنیا نابود میکنم!

آنه چقدر نوشتم!ببخشید!ولی بازم بگم فردا روز تولده!

از ساعت 11 تا 12 اینجا مهمونیه!خواستی بیا بچه ها هم تونستن میان!راستی 11 تا 12صبح!

خوب مثل همیشه

دوستت دارم فراوان

ملیکا،دختری از سرزمین خیال یک ساله با کمربندی جدید در کاراته !!!!!!!!!!!!!!

پ.ن:دوستان فردا تونستید بیایید!جواب همه نظراتتون آنلاین داده میشه و یک تولد کوچولو میگیریم!

م.د.ی.ب.ک.

♥My land♥

خوب من اومدم با یک دستنوشته دیگه!

اول از همه از اینکه سحر برگشته خیــــــــــــــــــــــلی خوشحالم و به دنبال اون ویشار عزیزم اومد!به همه شون خوش امد میگویم!خوب این دستنوشته رو وقتی در سرزمین خیال بودم نوشتم!

فکر کنم توضیحی راجبش لازم نباشه بخونید تا بفهمید!

در سرزمین غروب ،دوستی ها پررنگ تر

در سرزمین پاییز،زیبایی ها دوچندان تر

در سرزمین بهار،خورشید تابان تر

در سرزمین خنده،غم ها کمتر

در سرزمین مهتاب،عاشق ها عاشق تر 

اما در سرزمین خیال:

غروب،پاییز،بهار،خنده،مهتاب،همه دل داده به رویاهای من..........


خوب هم کم بود هم موضوع نداشت!

من فقط میخواستم نشون بدم که در سرزمین خیال رویاهای من جریان دارند!و........از اون چیزهایی است که ادم نمیتونه توضیح بده!به تخیل قوی خودتون واگذار میکنم!

نظر نشه فراموش...............

میخوام برم گوگل رو بزنم!وب من دومین وب آنه شرلی بود حالا ببین کجا رفته!!!!!!!!!!!!!!چرا وب کسی که هیچی راجب آنه نمینویسه باید اولین وب باشه(منظورم اون وبی هست که اسمش آنه شرلی ولی چیزهای مزخرف مینویسه و اصلا راجب آنه نمینویسه و قالبش سیاه)وب من رفته صفحه دوم خـــــــــــــــــــدایا من میرمممممممممممممممممممممم!


نامه

آنه ی عزیزم:

ســــــــــــــــــــلام...................

من برگشتم!به سرزمین خیال برگشتم!دیدی بت گفتم؟حالا من برگشتم !

البته ان قدر که انتظار داشتم ازم استقبال نشد بلکه خیـــــــــــــــــــــــــــــلی بیشتر از انتظارم ازم استقبال شد!

حالا من اینجام!

در سرزمین خیال.............

من در اتاقم که رو به روی دریا است نشسته ام و برای تو،دختری از سرزمین خیال،دارم این نامه را مینویسم!نامه ای که حاوی خبرهای خوشی است!

آنه من دارم به دیروز می اندیشم به دیروزی که من تازه به سرزمین خیال امده بودم!چقدر خلوت بود!و حالا سرزمین خیال ما شلوغه!شلوغ تر از اونی که انتظارش رو داشتم!

آنه اگر سرزمین خیال نبود شاید من امسال بهترین دوستم رو پیدا نمیکردم!منظورم بهترین دوستم در مدرسه است!من فهمیدم بهترین دوست میتونه چه جوری باشه!

حالا من در انتظار روز اول مهر هستم که ببینم در چه کلاسی افتادیم!اگر باهم نباشیم من یکی که میمیرم !ولی ما کلاسامون رو هرطور شده عوض میکنیم!

بهترین دوستم،بیـــــــــــتا،و حالا تو را هم یکی از دوستداران آنه کردم!آنه امیدوارم از این کار من خوشت اومده باشه!

بیتا هم ماه من هم فکر من و بهترین دوست من!خیلی دوستت دارم!

خوب آنه من برگشتم و خیلی هم خوشحالم!

این دنیا این دنیای من هست!دوستت میدارم!آنه باید برم !

در سرزمین خیال مشکلی پیش اومده و من به عنوان سرزمین دار اینجا باید این مشکل رو حل کنم!

فقط خواستم بگم من اینجام!

هروقت تونستی به ما سربزن!

دوستدار تو

ملیکا،دختری از سرزمین خیال

بـــ ــــآزگشـــ ــــت

ســــ ـــــلآم دوســــ ــــتآن آنـــ ــــه شـــ ــــرلیســــ ــــت:

یک زمــــ ـــــآنی یک قــــ ـــــرن طول میکشـــــ ـــــید آپ کنــــــ ـــــم. حـــ ـــــآلا هــــ ــــر روز آپ میـــ ـــکنم !!!

اومدم با یک شعر!دوباره دستنوشه ای از خودم!میدونید اما این بار شاد هست!این شعر را بعد از گوش دادن دکلمه آنه آنجا که تو گرین گیبلز میمونه به ذهنم الهام شد!

پس باید تشکر کنم از دختـــــــــــــری از گرین گیبلز به خاطر دکلمه های تصویری که میگذاره!

پس برید ادامه مطلب شعرم را بخوانید.

پ.ن:اخــــــــــــــرین قطعه شعرم را تقدیم میکنم به تمــــــــــــآم آنه شرلیست ها!تمام انه شرلیست های موندگار و وفادار!!!بخونید میفهمید!

ادامه نوشته

شباهت های آنه شرلی با دیگر کتابها

ســــــــــــــــــــــــــلام

بعد از یک قـــــــــــــــــــــــــرنی امدم با یک آپ.نمی گم آپ باحالیه!البته ممکنه باحال باشه اما کمه!خوب امروز میخوام از شباهتهایی که سایر کتب با آنه دارند براتون بگم!شاید براتون جالب باشه.:

1.اســـــــــــــــم نویسنده رمان "پیتــــــــــرپن"جیمز متیو بری است.جیمز متیو اسم پســــــر اول آنه ملقب به "جم "است .و فامیلی بری فامیلی بهترین دوست آنه"دیانا بری "است.!!!!!

2.آنه شرلی موقرمز بهترین دوست دیانا بری مومشکی است. و رون ویزلی موقرمز بهترین دوست هری پاتر مومشکلی است.

3.آنه شرلی موقرمز معشوقه گیلبرت بلایت موقهوه ای است.و هرماینی گرنجر موقهوه ای معشوقه رون ویزلی موقرمز است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

4.جودی آبوت ،موقرمزري،خیالباف ،یتیم و شاد شاد است !و آنه شرلی هم همینطور!

"آیـــــــــــــآ شمـــــــــــــآ هم شباهت هایی پیدا کردید؟ بگید تا اینجا اضافه کنم !"

مرثیه ای برای پسرک خیالباف

امروز اومدم بایک دستونشته دیگه از خودم!!!

تصمیم گرفتم از این به بعد دیگه چیزی ننویسم پس این اخرین مرثیه یا داستانک غم انگیزه منه میخوام چیزهای شاد بنویسم!

این مرثیه را برای والتر نوشتم.

برید ادامه مطلب

ادامه نوشته

کوچه

سلام

نمیدونم شما تاحالا شعر کوچه اثر فریدون مشیری خوانده اید یانه؟

اما باید بگم این شعر از نظر کارشناسان یکی از بهترین شعر هاست!و من واقعا این شعر را دوست دارم وامروز تصمیم گرفتم براتون بگذارم.

شاید بگید این چه ربطی به آنه داره اما باید بگم دو تا ربط داره:

1.آنه خودش عاشق شعر بود.پس میشود ما شعر بگذاریم

2.محتوای این شعر به کوچه عاشقها بر میگرده!!!

پس برید ادامه مطلب:

 

ادامه نوشته

نامه ای به دختر رویاها2

خوب خوب امروز امدم با یک نامه ی دیگه به دختر رویاها

برای خواندن به ادامه مطلب بروید:

ادامه نوشته

دختری از سرزمین خیال

دختری از سرزمین خیال:

هیچگاه نفهمیدم چی شد که این نام به ذهنم امد؟

هیچگاه نفهمیدم چی شد که عاشقت شدم؟

هیچگاه نفهمیدم چی شد که ملکه رویاها ی من شد؟

هیچگاه نفهمیدم  چی شد دوست خیالی من شدی؟

هیچگاه نفهمیدم چگونه محرم اسرارم شدی؟

هیچگاه نفهمیدم چگونه کتابهایت را ظرف 4ماه به پایان رساندم؟

هیچگاه نفهمیدم چگونه با کودکانت انس گرفتم؟

هیچگاه نفهمیدم چگونه مادری مهربان وسربه زیر شدی؟

هیچگاه نفهمیدم چگونه افرادی را به هم می رساندی؟

هیچگاه نفهمیدم چگونه مرگ والترت را تحمل کردی؟

و در اخر هیچگاه نفهمیدم چگونه دختری از سرزمین خیال شدی........؟؟

 

از طرف ملیکا برای تو ،دختری از سرزمین خیال عزیزم!!!

 

نامه ای به دختر رویاها

سلام

امروز میخوام نامه ای از طرف خودم به آنه بنویسم برید ادامه مطلب:

ادامه نوشته

آنه ،در رویاهای من.............

سلاممممممممممممممم

خیلی وقت بود آپ نکرده بودم!!راستش رو بخواهید هچ کس نتوانست اون هدفی که من برای پست قبل داشتم  رو برام بنویسه وبفهمه در واقع هدف من اولین عشق بود اما خوب............کسی که اولین عشق آنه بود توی اسم هایی که نوشتم نبود میخواستم خودتون بگید!!!!

خوب بریم در رابطه به این اپ:

1.شما در رویاهای تان آنه رو چه جوری میبینید؟؟؟توصیف کنید با اخلاقیات!!!

2.آیا به نظر شما داستان آنه شرلی اگر جور دیگری بود قشنگ تر میشد؟چه جوری بنویسید!!!

توی پست پایینی دقت کنید!!!

نظر سنجی شخصیت ها

سلام

امروز میخواستم ببینم کدوم شخصیت محبوبیت بیشتری داره بگید چرا:

وراستی بگم حدف من اینه بگید اولین عشق آنه کی بود؟؟؟یا چی بود؟؟

داینا بری (2رای)

ماریلا کاتبرت(1رای)

متیو کاتبرت(4رای)

گیلبرت بلایت(2رای)

جین اندروز(1رای)

 

روبی گیلیس (1رای)

خانم استیسی(1رای)

خانم ریچل لیند(1رای)

خانم آلن(1رای)

اینها شخصیت های کتاب اول هستند بعد از این نظر سنجی شخصیتهای کتاب دوم وسوم و..............

لطفا نظر واقعیتون رو بگید

پ.ن:تا اینجا دوشخصیت که برای اولین بار عشق رو به آنه تقدیم کردند اولند یعنی متیو وداینا بری!!!

دانلود کارتون آنه شرلی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام

عیدتون مباررررررررررررررررررررررک!!امیدوارم سال خوب وخوشی داشته باشید.این اولین پست در سال 92است .خوب امروز میخوام برای کسانی که کارتون انه شرلی رو ندیدند وخیلی دوست دارند ببینند دانلود قسمتهایی از کارتون را بگذارم.یا اونهاایی که دیدند اما دوست دارند دوباره ببینند بزارم!!!

خوب میریم سراغش!

اینم لینک دانلود

یادتون باشه باید بعد از توضیحات برید پایین واونجا لینک دانلود است!

درباره کوین سالیوان (کارگردان سریال رویای سبز)

خوب خوب خدارو شکر فعلا مطلب پیدا میکنم!!!

چند وقتی بود اپ نکرده بودم وناراحت بودم!!اما حالا هر روز دارم آپ میکنم شاید دلیلش تعطیلی مدرسه ام هست!!!!

کوین سالیوان رو که میشناسید؟؟؟کارگردان سریال آنه شرلی وجاده تا اونلی(قصه ها جزیره)........

امروز براتون مطلبی راجب او وایده هاش گذاشتم برای خوندن ادامه مطلب بروید. وراستی پاورقی پس قبل که الان گذاشتم رو هم بخونید!

ادامه نوشته

بیوگرافی بازیگران سریال آنه شرلی(رویای سبز)

سلام خوبید؟؟خوشیت پیشاپیش عیدتون مبارک باشه!!!!!

خوب میریم سر اصل مطلب با اتفاقی که ماه پیش افتاد"منظورم پخش دوباره سریال آنه"مطمئنا همه شما بازیگران رو دید ودرباره زندگی انها کنجکاو شدید حالا دیگه من میخوام بیوگرافی همه بازیگران آنه رو بگذارم!!!!

واما اگر بدونید که ماریلا ومتیو مردن شاید:ناراحت شید!!!!

خوب دیگه برید ادامه مطلب!

پ.ن:هیج میدونستید اسم مادر جاناتان(گیلبرت)شرلی آنه کرومبی بوده؟؟؟؟

ادامه نوشته

نامه ای از بابا لنگ دراز به جودی 2

سلام

قبلا یک پست به عنوان نامه بابا لنگ دراز به جودی داشتم که این آدرس لینکش است! نامه ی بابا لنگ دراز به جودی..

وحالا این یک نامه دیگر از بابا لنگ دراز به جودی است برای خواندن به ادامه مطلب بروید.

ادامه نوشته

اگر........

گه یه حرف از الفبا بودم:میم.

اگه یه روز هفته بودم:دوشنبه

اگه یه پرنده بودم:پرستو.

اگه یه عدد بودم:۲۰.

اگه یه جهت بودم: شمال.

اگه یه معلم بودم:معلم علوم تجربی(زیست شناسی)

اگه یه نوشیدنی بودم:هات چاکلت.

اگه یه درخت بودم:توسکا.

اگه یه گل بودم: رزصورتی.

اگه آب و هوا بودم:بارونی.

اگه یه رنگ بودم:صورتی.

اگه یه لباس بودم:لباس دکلته.

اگه یه فعل بودم:خواهم داشت.

اگه یه پنجره بودم:رو به جنگل.

اگه تاریخ بودم:18 مهر 1379 

اگه یه غذا بودم:پیتزا.

اگه یه کارتون بودم:آنه شرلی. 

اگه پزشک بودم:جراح مغزو اعصاب یا متخصص ژنتیک.

اگه یه وسیله آشپزخونه بودم:قاشق. 

اگه یه ساز بودمپیانو.

اگه به کتاب بودم:کتاب علوم(بدن شگفت انگیز ما).

اگه یه اسم بودم:االیزابت یا کارلین.

اگه طبیعت بودم:جنگل.

اگه یه حس بودم:بینایی.


اگه یه حیوون بودم:آهو. 

اگه یه هنر بودم:موسیقی.

اگه یه جاده بودم:جاده اونلی(اونیو).

اگه یه میوه بودم:توت فرنگی. 

و در آخر باید از دوست عزیزم الهه که توی لینکام هست به خاطر این مطلب تشکر کنم!!!